رمان : دیدار اول

part¹⁰
تئودور: باشه *از اون باشه های که فقط برای بستن دهنت هست *
[ پرش زمانی به ساعت ده که یول بال تموم شد و به اتاقم رفته بودم ] *و روی تخت داشتم کتاب مورد علاقه ش رو میخوندم که صدای در اومد *ا.ت : اومدم *در رو که باز کردم متیو رو دیدم که مست بود و دستش رو در دیوار تیکه داده بود *ا.ت : متیو حالت خوبه ؟ بیا تو *رفتم کنار که متیو بتونه بیاد تو متیو خودش رو انداخت روی کاناپه و با صدای خمار گفت *متیو : ا.ت من واقعا دوست دارم خواهش میکنم تنها م نزار *تعجب کردم چون این متیو با اون متیو ای که توی این دو روز دیدم خیلی فرق می کرد تصورم از متیو یه آدمی بود که غرورش رو به هیچ عنوان زیر پا نمی زاره ولی این متیو داشت التماست می کرد *ا.ت : متیو هر چی خوردی مقدار زیادی خوردی و داری چرت میگی متیو : نه ا.ت این حرف هایی که میزنم خود حقیقته * یکم خندیدم بعد متیو گفت * متیو: ا.ت می دونستی من همیشه به موقع می رسیدم ولی این بار دیر رسیدم و اون دنیل تونست قلبی که مال م بود رو مال خودش کنه من تا به حال عاشق نشده بودم ولی نمی دونم از وقتی تورو دیدم به جوریم نمی دونم اسم این حس چیه ولی احساس میکنم اسمش عشق باشه ا.ت خواهش میکنم منو ترک نکن من واقعا دوست دارم *یکم بغض کرد *متیو : ولی ا.ت اینو بدون تو فقط مال منی یعنی نمیزارم مال کسه دیگه ای جز من باشی ا.ت : باشه حالا برو بخواب فردا در مورد این حرفات با هم حرف میزنیم *متیو از روی کاناپه بلند شد وقتی خواست از اتاق بیرون بده گفت * متیو: خوب بخوابی ا.ت مراقب عشق من باش ا.ت : باشه تو هم مراقب خودت باش خدا حافظ *لبخند زدم و از اتاق بیرون رفت خیلی برام عجیب بود کسی که به قول خودش و پانسی تا به حال عاشق نشده بود اینقدر پیگیر منه رفتم رو تخت و به تک تک حرفاش فکر کردم تا خوابم برد *
[ پرش زمانی به ساعت شیش که از خواب بیدار شدم ]
*بعد از انجام روتین بیدار شدنم و پوشیدن لباس فرمم به سرسرا رفتم و کنار بچه ها نشستم بعد از خوردن صبحانه به کلاسم رفتم توی راه داشتم با امیلی درمورد دیشب حرف میزدیم و امیلی کل قضیه رو برام تعریف کرد و برای جفتشون خیلی خوش حال بودم سر کلاس کنار امیلی نشستم و بعد از تموم شدن کلاس یادم اومد که با تئودور حرف بزنم رفتم پیشش و گفتم *ا.ت : که با مامان حرف زدم و اوکی رو ازش گرفتم * خیلی خوش حال شد وقتی فهمید قراره با مامانم بعد پنج سال حرف بزنه*
[پرش زمانی به آخر هفته ]
^خلاصه ی هفته متیو هر شب میومد پیشت و کلی ابراز علاقه میکرد صبح ها هم سر کلاس بودی و بعد تئودور هم به همه گفت که با امیلی قرار میزاره متیو اول ناراحت بود که چرا خواهرش بدون اینکه به اون بگه وارد رابطه شده بود ولی ا.ت در مورد هر چیز با تئودور حرف میزنه ^

خیلی دوستون دارم ♡
دیدگاه ها (۴)

رمان : دیدار اول

رمان : دیدار اول

رمان: دیدار اول

رمان : دیدار اول

سه پاتر(درخواستی) P3

: دختر خاله تهیونگ با صدای بلند خندید و گفت اینو از تو سطل ا...

دوست دختر اجاره ای

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط